محل تبلیغات شما



فکری می کنی رمقی برای حرف زدن برای ما مانده باشد؟ فکر می کنی ما دیگر آن آدم های سابقیم؟ نه. ما هیچکداممان آدم های دو ماه پیش نیستیم. زمستانی بر ما گذشت زمستانی که هنوز تمام نشده ما هیچ کداممان آدم های سایق نمی شویم.دیگر خنده هایمان از ته دل نخواهد بود.چون می دانیم همیشه.این خنده ها.به عزا تبدیل خواهند شد ما هیچکداممان به آینده فکر نمی کنیمکه اگر فکر کنیم تصویر سیاه و مه آلود فردا
امروز صبح با حال تهوع بیدار شدمبا کسی نمی تونم حرف بزنم اونقدر غمگینم که حتی خودم از خودم می ترسم حالم خوب نیست. این چند کلمه انگار باری از روی دوشم برمی داره خسته ام چشم هام پف کردن از گریه های دیروز و حتی یه بار نیومد که ببیمه من چمه ولی به شکل غریبی دیگه برام مهم نیست از شنیدن صداش حالم بد می شه. دیشب که کسرا رو آوردن بالا نذاشت من بغلش کنممگه نگفتی بچه مال باباشه
هر آدمی یه جایی .یه روزی.توی یه لحظه خاص برات می میره انگار که از اول نبودهاین مردن ممکن واسه یه کاری باشه که نکرده. یا واسه کارایی که کرده او ن جایی که باید ازت حمایت می کرد و نکرداون جایی باید اشک هاتو پاک می کرد و نکرد.اون جایی که باید بهت حق می داد و نداداون جایی که باید می موند و رفت. همه آدم ها یه جایی می میرنگاهی جسمشون رو هم ترک می کنی و گاهی مثل یه روح باید بمونی.
من استعداد غریبی در ادعای فراموشی دارممی تونم راحت نادیده بگیرمت انگار از روز ازل نبودی ولی توی دلم دخترکی هستم که فراموش کردن را یاد نگرفته. این روزها که بیشتر از تمام پنج سال گذشته تهرانمجوری دلتنگ روزهای قدیمم شدم که خودم هم باورم نمی شه.حس می کنم احتیاج دارم همه چیز رو رها کنم. توی رهانشدنی ترین زمان زندگی ام بهار و تابستان پشت سرش برای من پر از خاطرات خاک گرفته اس.فصل عاشقی من پاییز نیست.
اسفند با حال و هوایی عجیب رو به اتمام است پارسال این روزهامان پر از در و بیماری و بیمارستان بود و امسال همه کنار هم ایمخداروشکر. امسال با تمام روزهای مزخرفش ولی هزار دلیل برای شکر خدا داشت امشب .سه روز مانده به بهارخداروشکر می کنم.برای تمام داشته هام برای وجود با ارزش آدم های دورو برم برای حال عجیب اسفندی ام برای زندگی بهارتان پر از حضور خدا. سال نو پیشاپیش مبارک
ساعت یک و نیم شبه و پسرجان یه طرفم خوابیده و لوسی جان طرف دیگه.این روزهای آخر سال همیشه حال عجیبی دارن.انگار اسفند رو خدا آفریده برای فکر و خیال و خاطره بازی همیشه یاد روزهای آخر سال سال های دانشجویی ام می افتمو واضح ترین خاطره اسفندی من اون پیاده‌روی از تجریش تا راه آهنه. اونم روز بیست و هشتم .تو اوج شلوغی دو روز مونده به عید ما بی خیال همه چیز با کوله های روی دوشمون راه افتادیم و هر قدم خاطره ساختیم.تا چندسالی با پسرجان نمی شه از این

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معتاد